نوشته های من



دیشب تا حالا دارم فکر می‌کنم شاید شعبانعلی‌خوانی برای من اشتباه بود.
یعنی برای شخصیتی مثل من شاید نفعش بیشتر از ضررش بود. شاید هم نبود. نمی‌دونم.
اکثر کسایی که می‌بینم محمدرضا شعبانعلی رو معلم بزرگ می‌دونند و واقعا توی زندگیشون بعد از آشنایی با شعبانعلی اتفاق خیلی شگرفی رخ داده آدمایی بودند که خودشون از قبل مولفه‌ٔ پشتکار رو داشتند. فقط آشنایی با محمدرضا باعث شده این پشتکار در جایی که باید، خرج بشه.
من به دو دلیل حس می‌کنم الگویی مانند شعبانعلی داشتن برام خوب نیست:
۱- هنوز اون حداقلی پشتکاری رو هم که انتظار میره یه آدم داشته باشه ندارم. یعنی حتی کار هم نمی‌کنم.
۲- آدمی هستم که به شیوه‌ی مراد و مریدی رفتار می‌کنم. یعنی وقتی از شعبانعلی می‌خونم، می‌خوام که شعبانعلی باشم. از همین الان. بدون مسیری که اون طی کرده و بینشی که پیدا کرده. از الآن می‌خوام شبی ۳ ساعت بخوابم و هر روز ساعت ۵.۵ صبح بیدار بشم و روزی ۱۰۰ صفحه کتاب بخونم و روزی ۲۰ ساعت هم کار کنم. تصور کنید ایده‌آلم چنین چیزیه و تلاشی که می‌کنم روزی حداکثر نیم ساعته و صبح ساعت ۱۰ و اینا بیدار میشم و در روز هم خیلی می‌خوابم و . . .

می‌دونی یه بتی ازش ساختم. در هر تصمیمی از زندگیم میگم اگر محمدرضا بود چه تصمیمی می‌گرفت؟
توی هر انتخابی میگم اگه محمدرضا بود این محتوا رو می‌خوند و انتخاب می‌کرد یا نه؟
هر کتابی می‌بینم میگم آیا این از این کتابایی که محمدرضا میگه بازارین یا اینکه کتاب خوبیه؟
می‌خوام تو اینستا باشم، میگم محمدرضا نیست پس من هم نباید باشم.
هر چی هر چی.
و فقط شعبانعلی.
در صورتی که خود محمدرضا میگه چندین آدم رو دنبال کنید. خودش توی هر مطلبش یه سری آدم معرفی می‌کنه.
می‌دونی شاید من باید بیشتر بینش افراد رو دنبال کنم تا رفتار اون‌ها رو.
شاید برای آدمی مثل من زندگی‌نامه دنبال کردن سم باشه. در عوض تفکر خوندن بسیار مناسبه.
در مورد محمدرضا هم اتفاقا بینشش نسبت به مسائل مختلف و اون مسئله‌ٔ خودخواهی هوشمندانه‌ش خیلی به دردم خورده. خیلی
ولی خوندن رفتار‌ها و روتینش برام مناسب نبوده اصلا. یعنی تا مرز نابودی من رو برده و کاری کرده که از هیچ تلاشیم راضی نباشم.
می‌خوام سعی کنم یه مدت اصلا سراغ mrshabanali.com نرم. شاید متمم خوب باشه. ولی سراغ وبلاگ نمی‌خوام برم.
میان‌نوشت:
چقدر نوشتن تو اینجا رو دوست دارم.
واقعا فوق العاده‌س.
پایان‌ میان‌نوشت.

فکر کنم مربوط به همون بحث دنیای مطلوب هست که ویلیام گلاسر توی تئوری انتخاب میگه. اینکه تو یه فردی رو توی دنیای مطلوبت قرار میدی و سعی می‌کنی مدام بهش برسی. به جای اینکه یه خود» مطلوب رو توی دنیات قرار بدی و سعی کنی به این برسی. یه فرد دیگه رو قرار میدی و این باعث میشه که خوب نباشی. شاید بهتر باشه که بخونم یه بار دیگه این قسمت اول این کتاب رو. از نصب به بعدش رو که باهاش حال نکردم ولی این قسمتش برام جذاب بود.

امروز داشتم یه لایو می‌دیدم از مصاحبه با دختری که توی آمازون مسئول مدیریت محصول بود و خب دائما با دیتا سر و کار داشت. خب به نظرم آدم خیلی موفقی بود و می‌گفت هم که روزی ۸-۹ ساعت بیشتر کار نمی‌کنی ولی مفید کار می‌کنه.
البته قرار دادن این آدم هم حتی در دینای مطلوب کار اشتباهیه. باید روی بینشش بیشتر تمرکز کرد.
لطفا برام کامنت بذارید.

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آساک اد یادگیری و خلاقیت ذهنی وارش کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. اومند وبلاگ سیب های سرخ محتاجم عرفان و شعر کارشناسی سنجش و پایگاه اطلاعاتی ناحیه یک سارا طارمی مشاور تحصيلي و برنامه ريز کنکور